گرمای مطبوع آفتاب در روزهای پایانی اسفند، حال و هوای بهاری را به بهشت رضا (ع) آورده است. درمیان جوانههای درختان و مزارهایی که بهتازگی شسته شده است، بوی نم خاک و حلوای خیرات به مشام میرسد. شلوغی داخل آرامستان را از داخل بزرگراه هم میشد حدس زد؛ همان موقع که مسیر نیمساعته، یک ساعت طول کشید. اینجا عجیب بوی دلتنگی میدهد. راهرفتن میان خانههای ابدی و دیدن سنگ قبر آدمهایی که روزی درکنارمان بودند، سخت است.
در هیاهو و شلوغی روزهای آخر سال، خانوادهها به رسم ادب و قدرشناسی برای زندهنگهداشتن یاد عزیزان درگذشته خود به بهشت رضا (ع) آمدهاند تا ساعتی هرچند کوتاه را با آنها سپری و با خواندن فاتحه و دادن خیرات این روزهای چراغبرات را دلنشین کنند.
یک ظرف میوه و یک جعبه خرما با چند شاخه گل نرگس روی سنگ قبر مزار مادرش گذاشته است. به دور از همه شلوغیها کنار یکی از درختان تنومند زیرانداز کوچکی پهن کرده است تا چهارزانو بنشیند. کتاب قرآنی با خط بریل روی پاهایش قرار داده است و با کمک انگشتان دستش زیر لب آیات کلامالله مجید را زمزمه میکند. آذر امسال قرار دیدار روزهای جمعه با مادرش به بیستسال رسید.
حسن خدامردی، در اوج جوانی، مادرش را از دست داده است، مادری که از کودکی تک و تنها او را بزرگ کرد؛ «پدرم را به یاد ندارم، چون قبل از تولدم به رحمت خدا رفت، اما مادرم نگذاشت هیچوقت جای خالی پدرم را احساس کنم.»
زمان فوت مادر بیستوپنجساله بوده است؛ «تا چهلم هر روز به بهشت رضا (ع) میآمدم. بعد از آن قرارم با مادر صبحهای جمعه شد تا بیایم و به او سلام کنم.» دستی روی سنگ قبری که شسته شده است، میکشد و میگوید: در این بیست سال، تعداد جمعههایی که نتوانستهام بیایم، شاید به اندازه انگشتان دست هم نرسد.
قرار خدامردی با مادرش را همه فامیل میدانند؛ «سه سال بعد از فوت مادرم ازدواج کردم. همسرم اول از این قرار من تعجب میکرد، اما سالهاست که بیشتر فامیل میدانند صبحهای جمعه کجا هستم؛ چراغبرات، روز اول سال، تولد خودم و مادرم هم که جای خودش را دارد.»
پاییز که از راه میرسد، همراه همیشگیاش یک شاخه گل نرگس میشود؛ «مادرم عاشق عطر نرگس بود. درست مانند اسمش، نرگسخاتون. یادم است وقتی بچه بودم، دستم را میگرفت و سر خاک پدرم و پدر و مادر خودش میآورد. زمان چراغبرات هم هرکاری که داشت، زمین میگذاشت و با اینکه راهمان خیلی دور بود، وظیفه خودش میدانست که به یاد اموات باشد.»
مرد آستین لباسش را تا آرنج تا زده است؛ گلاب داخل شیشه را روی قبر میپاشد و با دست دیگرش سنگ مزار را تمیز میکند، سپس سرش را به حالت سجده خم میکند و روی سنگ قبر میگذارد. زیر لب آهسته با عزیز آرامگرفته در قبر حرف میزند. دختر کوچکی با پیراهن گلدار بالای سر مرد ایستاده است. پلاستیک بزرگ شکلاتی را بغل کرده است نگاهش محو کارهای پدر شده است و با دقت حرکات او را زیرنظر دارد.
بهزاد سماعی از غمی میگوید که کرونا بر قلبش نشاند؛ «همهچیز با یک گلودرد ساده شروع شد. خیلی رعایت میکرد و کمتر از خانه بیرون میرفت؛ بههمیندلیل تصور نمیکردیم کرونا گرفته باشد. در عرض چند روز کارش به بستری کشید و خیلی زود من و دخترم را تنها گذاشت.»
میگوید: یک سال را بدون او و خندههایش گذراندیم. غم بزرگی بر دلمان گذاشت. هنوز هم باورش برایم سخت است که نباشد و بزرگشدن دخترش را نبیند. گلهای میخک را از کنار دستش برمیدارد و پرپر میکند؛ «دلم فقط اینجا آرام میگیرد. هر هفته که به اینجا میآیم، با او حرف میزنم و از هفتهام که چگونه گذشت. میگویم.» مکث میکند و با دودلی ادامه میدهد: ولی نمیدانم حرفهای من را میشنود یا نه. حتما میفهمد که به دیدنش آمدهام.
دیوارهای طوسیرنگ اتاقک سالهاست که چند قاب عکس قدیمی را در خود جای داده است. در یکی از عکسها چهره مردی با لباس نظامی به چشم میخورد، قاب عکس دیگر پسر جوان و رشیدی را نشان میدهد و در دیگری نوشته «بزرگخاندان» هنوز هم پایین چهره مردی با کلاهشاپو قرار دارد. قابها خاک گرفته و شیشه یکی از آنها ترک خورده است. سنگهای مزار داخل اتاقک نسبتبه سطح زمین ارتفاع کمی دارد. دو چهارپایه چوبی در گوشه مقبره خانوادگی گذاشته شده است تا افرادی که برای زیارت اهل قبور میآیند، اندکی بنشینند و از خوب و بد روزگار و روزهایی که عزیزشان در کنارشان نبوده است، بگویند.
تاریخ روی مزار نشان میدهد سالها از فوت عزیزانشان گذشته است، اما فراموش نشدهاند. احمد توکلیفر کتوشلوار اتوکشیدهای به تن دارد، عصایی به دست گرفته است و با کمک دختر جوانی قدم برمیدارد. ترسی از مرگ ندارد. جای خالی کنار دیوار را نشان میدهد؛ «اینجا را برای خودم کنار گذاشتهام، درست کنار پدرم. تعارف که نداریم؛ این شتری است که درِ خانه همه میخوابد.»
میگوید: رفتن بزرگترها را به چشم دیدهام. روزی هم بچههایم رفتن من را خواهند دید. پس بهتر است چیزی از خودم برایشان به یادگار بگذارم که فقط مادی نباشد. از پدرم یاد گرفتم زمان چراغبرات برای خیرات و خواندن فاتحه به مزار رفتگانم بیایم؛ همین رسم را به فرزندانم هم آموختهام.
با لحن پدرانه توضیح میدهد: میدانی چراغبرات یعنی چه؟ چراغ بهمعنای روشنایی و برات هم یادی از مردههاست؛ یعنی در این چند روز برای رفتگان خود از خداوند طلب آمرزش کنی و خیرات و صدقه بدهی.دختر جوان همراهش نایلون روی دیس حلوا را کنار میزند و قاشق یک بار مصرفی را روی آن میگذارد؛ «بفرمایید. تمیز است؛ با خیال راحت بردارید.»
کفشهایش را از پا درآورده و به حالت چهارزانو نشسته است. چادر مشکی را روی صورتش کشیده است تا چشمانش دیده نشود. مرضیه پورکاظم روز قبل، نان روغن جوشی درست کرده و همراه خودش آورده است. مرد جوان، ظرف نانروغنی را با خودش بین جمعیت میبرد تا مادرش کمی خلوت کند. آهسته حرف میزند؛ «برای مسعود به خواستگاری رفتهام. میبینی پسرت چقدر بزرگ شده است؟»
سرش را میچرخاند و با نگاه دنبال پسرش میگردد. با گوشه روسری، اشک چشمش را پاک میکند و کتاب دعایی را از کیفش بیرون میآورد. ۱۰ سال از فوت همسرش میگذرد، ولی هنوز حلقه ازدواجش را به دست دارد؛ «میگویند دست مردهها از زمین و آسمان کوتاه است، ولی راستش را بخواهید، این حرف را قبول ندارم. به نظرم دعای آنها از زندهها بیشتر میگیرد.»
میگوید: با دفن عزیزمان درواقع قلبمان را کفن میکنیم. هرچند سال هم که بگذرد، جای آنها همیشه خالی باقی میماند. پسرش برمیگردد. بااینکه هوا روشن است، شمعی را روشن میکند؛ «آمدهام از پدرم برای ازدواجم اجازه بگیرم.» فاتحهای میخواند و با انگشتانش به سنگ قبر میزند.
با کمی فاصله، خانواده پرجنبوجوشی فرش پهن کردهاند. درکنار عکس مادر مرحومشان، انواع خوراکیها را برای خیرات گذاشتهاند. بوی آش رشتهای که پختهاند، فضا را پر کرده است. یک گاز پیکنیک و یک قابلمه رویی با کاسههای یکبارمصرفی که پُر و به دست کوچک و بزرگ داده میشود، حال و هوای این بلوک را متفاوت کرده است.
نیره، دختر بزرگ مرحوم زمندی، حواسش جمع است تا در شلوغی جمعیت، بچههای کوچک از آش رشته بینصیب نمانند؛ «امسال سال اولی است که برای چراغبرات مادر خدابیامرزم آمدهایم. اصالتا شیروانی هستیم، ولی سالهاست که ساکن مشهد شدهایم.»
یکی از افراد خانواده را صدا میکند تا ظرف میوه و خرما را برای خیرات ببرد؛ «آنها که از میان ما رفتند، از سختی این روزگار نامرد راحت شدند، ولی ما را با غمی بزرگ تنها گذاشتند.»
او یکی از رسوم خانوادگیشان را روشنگذاشتن یکی از چراغهای خانه مادرش تا صبح عنوان میکند؛ «اعتقاد داریم مرحوم به خانه خود سر میزند و از حال و روز خانوادهاش خبر میگیرد؛ بههمیندلیل در شب نیمهشعبان یکی از چراغها را به یادش روشن میگذاریم.»
نسیم خنکی میوزد و پرچمهای مزار شهدا را تکان میدهد. پیرمرد سید کلاه سبزی به سر دارد و روی صندلی تاشو نشسته است و بر مزار فرزند شهیدش قرآن میخواند. چهل سال از شهادت پسرش گذشته است؛ «تا زمانیکه همسرم زنده بود، روز چراغبرات با هم به اینجا میآمدیم، اما چندسالی است که تنهایی به مزار هردو آنها میآیم.»
سیدقاسم حسینی میگوید: آخر سال آدم بیشتر دلش میگیرد، وقتی خاطرات عزیزانت را به یاد میآوری و تحویل سالی را که درکنار هم بودیم. (سرش را با افسوس تکان میدهد.)
ایرانیها از قدیم برای درگذشتگان خود احترام خاصی قائل بودهاند و بر همین اساس مراسم مختلفی در جایجای کشور برای زندهنگهداشتن یاد و خاطره رفتگان برگزار میشود. در استان خراسان بزرگ این سنت سه شب قبل از نیمهشعبان برگزار میشود و به آن «چراغبرات» میگویند، اما چرا خراسانیها ماه شعبان را برای گرامیداشت درگذشتگان خود انتخاب کردهاند؟
مهدی سیدی، مشهدپژوه، در کتاب «چراغبرات خراسان، فروردگان باستان» به ریشه این آیین در ادبیات دینی اشاره کرده است و میگوید که چراغبرات، آیینی بوده که خراسانیها، آن را از روزهای پایانی اسفند به روزهای آستانه نیمه شعبان انتقال دادند و آن را شبهای «چِک» نامگذاری کردند. بعدها این ایام با نام «شبهای چراغبرات» در خطه خراسان بزرگ تغییر یافت. درواقع کلمه «چَک» که امروزه رایج شده و از آن در کارهای روزمره استفاده میشود، فارسی است.
در قرون اولیه اسلامی بدین سبب آن را «چَک» مینامیدند که به ارواح مردگان سند آزادی داده میشد تا به زمین بیایند و به خانههای زمینی خود بروند. بر همین اساس بود که در آن زمان مردم معتقد بودند چراغهای خانه در این شبها باید روشن باشد. همچنین بر سر مزارها نیز چراغهایی روشن میکردند که همین امر سبب شد این شبها را با نام «شبهای چراغبرات» بشناسند.
براساس اعتقادات مردم خراسان، در این سه شبانهروز مردگان آزادند و زندگان با خیرات کردن برای آنها نهتنها تلاش میکنند برات آزادی آنان را از آتش جهنم کسب کنند، بلکه آزادی خودشان را نیز از آتش جهنم از حضرتمهدی (عج) در شب میلادش میخواهند.
رایجترین خوراکی این آیین، حلوا و نان روغنجوشی است؛ این رسم که تا غروب آفتاب ادامه دارد، گاهی با تاریکی هوا به منزل بازماندگان کشیده میشود. برخی معتقدند که چراغبرات در این سه روز نباید خاموش شود و حتی بعضی هنوز از همان فانوسهای قدیمی برای این شبها استفاده میکنند. «برات غریبان»، «برات اسرا»، «برات مسافران»، «برات زندهها» و «برات مردهها» از عناوینی است که در نقاط مختلف خراسان برای این سه روز استفاده میشود.